گذشتِ زمان

هیچکس مثل من به تو فرصت نداد...

گذشتِ زمان

هیچکس مثل من به تو فرصت نداد...

hadi

*چرا صدات یادم نیست؟
گفتی من هم با تو هستم گفتی منو از خودت جدا ندون همه اینا رو  گفتی خوب یادمه و هرگز از قلبم از فکرم از روحم بیرون نمیره. پس چرا همین اول راه جازدی و نشستی؟
تنهایی کوچیکمو گرفتی جاش یه تنهایی بزرگ دادی ... فکر میکردم حضورت حقیقته فکر میکردم حرفهات نگاه های نجیبت حقیقته اما دروغ بودی هادی. یه دروغ زیبا.
آخ که چه دردی داره وقتی آ دم با سر میره توی واقعیت! انگار خواب باشی و یهو میون هزار کلاف مار و آتیش بیدارت کنن. چقدر ازهشث و امید و احساس نوشتم؛ همش کشکه. دنیای دو دوتا چارتای مسخره. آهای آهای به هیچی اعتماد نکن. بله و دقیقا واقعیت همینه.حالم بهم خورد از اینهمه خوشبینی و خیالات رمانتیک . ازینکه من هنوزم گول خوردن از تو رو دوست دارم...
گاهی خوبه آدم یه شمع کوچیک روشن  کنه و منتظر صبح بشینه .... آخ اگه بدونی چه روزای سختی دارم "زیبا". اگه بدونی.............
یعنی میشه یه روزی بیاد سنگ دلت آب شده باشه؟ چقدر دیگه باید غرورمو بشکنم برات؟ بخدا انصاف نیست هادی انصاف نیست. خسته م..خسته مث یه دیوار... کاش مهربون شی.کاش...

- آخ آخ  آخ دوباره کدوم حرفهام باعث آزرده شدن خاطر شما شده؟ دخترا حساسند ولی نه اینقدر.
به نظر من دیوارها خسته نمیشند همیشه سایه بون و تکیه گاه بقیه اند. ضمنا مهربونا چجوریند ؟ که اونجور باشم؟

*چه عجب روشن شدین! بخاطر آخرین پیامتون. یه جایی تو شازده کوچولو میگه در قبال کسی که به خودت علاقمند کردی مسئولی. و من چقدر دوس دارم این جمله رو.

- عجب کنایه سنگینی!!!ای کاش تو هم از دل من باخبر بودی.

* همیشه آرزوم این بود کاش مادرم یادم داده بود اینهمه احساسهای لعنتی رو بندازم دور...
بیخیال دکتر تو که دلت آباده، به قول زهرا امثال شماها همیشه تو حاشیه امن هستین وهیشوقتم با زندگی واقعی روبرو نمیشین. 
من فدای اون دلت که ازش بیخبر میذاری... نمیخوای چیزی بگی؟

- این زهرا نمیدونم چه کسی هست ولی چه کلمات قصاری داره. ولی بدون مومن شادیش رو به دیگران هدیه میکنه و غمهاش تو سینه شه، شما هم به ما کنایه بزن، ایرادی نیست

* معذرت میخوام. میشه ازم ناراحت نباشی؟؟
درخت کهنسال منی با یه قلب ثروتمند ... که منو توش راه نمیدی هادی، راه نمیدی راه نمیدی راه نمیدی...

- من هیچ وقت ازت ناراحت نمیشم، چجوری باید راهت بدم که ندادم، شاید اینقدر اوضاع دلم خرابه که فکر میکنی خارج از اون هستی

* چرا غریبگی میکنی اینقدر؟ من سه ساله تو هرثانیه باهات زندگی کردم نفس کشیدم خندیدم گریه کردم هادی...
چرا بم نمیگی چی تو اون دل سربراهته؟

- انشاالله سر فرصت با پیامک نمیشه.

* باشه من تسلیمم من صلح کردم با مزرعه زیتون چشمات... مراقب خوبیات باش. منو از خودت بیخبر نذار

- چه قهر باشی چه صلح باشی منو درگیر گیرایی چشمات کردی، شاعر میگه " ساقی خمار لب پیمانه شرابمکردی/ درگیر خم کمان و زلفت کردی"

* دعام کن هادی...
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد