* به من بهانه ای بده که کم شه باورم به تو.
- دلت میخواد باورت به من کم شه؟ من که تشنه باور کردن بیشتر تو هستم. من میخوام به قله تو برسم همونطور که تو رسیدی . راسته که میگن بعده هر سربالایی سرپایینیه. تو رسیدی به قله و حالا خسته شدی و میخوای برگردی، اما من تازه راه افتادم و دلم میخواد هیچوقت به قله نرسم که خسته شم وبخوام برگردم پایین.
* میرسی هادی، به قله میرسی و همه ترسم اینه که به قله برسی. واقعیت اینه که تو مال من نیستی و مال من نمیشی.
- من قدم زدن با تو توی خیالم روبیشتر دوس دارم،چون با کسی که تو واقعیت قدم میزنم آرامش بهم نمیده،اما با تو راحتم، به رسیدن واقعی فکر نکن رسیدن خیالی و آرزو خیلی قشنگتره چون به قول تو وقتی تو واقعیت بهم برسیم بدیهای واقعیت میاد و همه مهربونیها رو بهم میزنه.
-سلام. حالت خوبه؟ جواب پیامم روندادی نگرانت شدم.
* خوب نیستم ... خوب نیستم. من کتاب قصه نیستم من داستان و خیال نیستم هادی، من یه آدم واقعی ام!
- سلام . میتونی با گوشیت صحبت کنی الان؟
- اگه بگم اشتباه گفتم راضی میشی؟ میتونی صحبت کنی؟
- آهای آدم واقعی، چرا خودت و احساست رو پشت پیامک نگه میداری؟ چرا به طور واقعی با من نیستی؟ گوشی رو بردار میخوام باهات حرف بزنم.
پ.ن: چهار تماس بی پاسخ.... و ساعت یازده و ده دقیقه ی شب و صراحتِ جیمیلِ حاویِ عکسهایِ چهارنفره که برای همیشه تو رو از من گرفت. دیدی گفتم عشق کوتاهه هادی جان؟؟؟؟؟ دیدی حتا فرصت آه کشیدن هم نداشتم برات؟؟؟؟